وبلاگ هواداران Real Madrid

وبلاگ هواداران Real Madrid
بزرگترین وب رئال مادرید
همچون بیوگرافی کاسیاس ، فراز هایی از کتاب بیوگرافی "سرجیو راموس : قلب ، شخصیت و هیجان " به تدریج در سایت قرار می گیرد . چند فصل ابتدایی به روابط ورزشی و سبک بازی او ارتباط دارند . از دورانش در سویا گرفته تا انتقالش به رئال و موفقیت هایش در تیم ملی اسپانیا . با توجه به این که تقریبا هر کسی از این داستان ها به خوبی آگاهی دارد ، از این فصل ها گذر می کنیم تا به فصل جالبی به نام " تیم برتر زندگی من " برسیم که از زبان سرجیو راموس نقل شده است و تنها بخش کتاب است که زبانش " اول شخص " است . 

افراد من
افراد من خانواده من هستند . آنها در طول دوران زندگی من برایم مهمترین بوده اند . کسانی هستند که به من ثبات حرفه ای و شخصی داده اند . در سالها اولم ، زمانی که در تیم جوانان سویا بازی می کردم ، نقشی کلیدی برای من ایفا کردند . آنها هنوز هم همین گونه هستند چرا که همواره با من بوده اند . وقتی به مادرید رفتم ، قید همه چیز را زدند تا در کنارم باشند . بسیاری از فوتبالیست های جوان به این دلیل از راه به در می شوند که کسی نیست که از آنها مراقبت کند و پندهای خوب برایشان نجوا کند . پدرم خوزه ماریو برادرم رنه نزدیک ترین افراد به من بوده اند اما پدر بزرگ ها و مادر بزرگ هایم ، مادرم و خواهرم نیز نقش مهمی داشته اند ، درست مثل دوستان دوران کودکی ام که آنها را بخشی از خانواده ام می دانم .

http://s1.picofile.com/file/7604722040/sergiolibro07.jpg

همیشه برایم آزار دهنده بوده است که در مورد افرادم بد گفته شود . وقتی که اوضاع برایم روبراه نیست و بازیهای بد پشت سر هم انجام می دهم ، این اتفاق انجام می شود . اما وقتی که قهرمان می شوم هرگز آن ها مورد توجه قرار نمی گیرند . آنها همیشه همین جا بوده اند و هرگز نا امیدم نکردند . می خواهم که از این فرصت استفاده کنم و به هواداران بگویم که خیلی از چیزهایی که گفته شده صحت ندارد . من به لطف افرادم به این جا رسیده ام . جسارت من زمانی پدید آمد که از برادر و پدرم انتقاد شد چرا که آنها چیزهای زیادی را فدا کرده بودند تا از من دفاع کنند . به ما طوری نگاه شد که انگار چون از سویا و آندلوس آمدیم ، همیشه اوقات خوشی داشته ایم . اما آنها چیزهای زیادی به من یاد دادند . پدرم می دانست که چطور مرا بزرگ کند . او هیچ گاه نه زیادی از من انتقاد کرد و نه زیادی تمجید . 
زمان هایی بود که مداخله اش برای این که به شخصی که حالا هستم ، تبدیل شوم نقش قابل توجهی ایفا کرد . وقتی که در سال اولم در رده نوجوانان بودم ، کاپاروس شروع کرد تا مرا برای تمرین با تیم اصلی فرا بخواند . این لحظه ای کلیدی بود . یا باید مدرسه را ترک می کردم یا این که به کلاس های شبانه می رفتم چرا که جلسات تمرینی در ساعات صبح برگزار می شدند . نمراتم مردود می شد . بدون درس خواندن باید امتحان می دادم . مدیر مدرسه به والدینم گفته بود که حضورم در مدرسه کم شده هر چند که این با حضورم در تمرینات قابل توجیه بود . باید تصمیم می گرفتم . یادم است که پدرم با من جلسه گذاشته بود . او می دانست که فوتبال را جدی گرفته ام . برادرم رنه خیلی خوب بود و حتی در تیمهای دسته سوم بازی می کرد اما او مسئله را جدی نگرفته بود چرا که علاقه دیگری داشت و فوتبال برایش فقط یک تفریح بود .
در حالی هر روز به خانه می آمدم که از تمرینات روز مره خسته و بی حال می شدم چرا که این تمرینات خیلی سخت تر از چیزی بودند که به آن عادت داشتم . من غذا می خوردم و باید دو تا سه ساعت می خوابیدم تا شرایطم ایده آل شود . یادم است که گاهی سر کلاس ها یا در حال درس خواندن در خانه ، خوابم می برد . فهمیدم که فوتبالیست حرفه ای شدن ، نیاز به تعصب و تعهد روزی 24 ساعت دارد . در صحبت با پدرم ، او به من گفت که می توانم خودم را وقف چیزی که می خواهم ، کنم اما اگر فوتبال را انتخاب کردم باید تمام وجودم را برایش بگذارم . اگر همه چیز روبراه بود ، می توانم ادامه دهم . اگر نه ، باز هم زمان وجود دارد تا کار دیگری را برای خودم انتخاب کنم .

http://s3.picofile.com/file/7604722575/sergiolibro08.jpg

هم او و هم مادرم نگران بودند که قید درس را بزنم و پس از آن در فوتبال موفق نشوم . حتی با این که سر کلاس شبانه می رفتم نیز نمی توانستم به درس خواندن ادامه دهم چرا که فوتبال کل وقت من را تصاحب می کرد . حالا دوست دارم که زبان انگلیسی و موضوعات دیگر را مورد مطالعه قرار دهم . پدرم از این نظر خیلی از من توقع داشت . او امید زیادی به من بسته بود هر چند که از او خواستم ، به خصوص در مقابل والدین دیگر زیاد تعریف نکند . افتخاری است که پدرت هر لحظه از تو حمایت کند . او با رنه هم صحبت کرد و به او گفت که آماده باشد و خودش را طوری تربیت کند که روزی 24 ساعت را با من سپری کند و امورات مرا راس و ریس کند . پس من می توانستم که به طور کامل روی فوتبال تمرکز کنم . رنه به او گوش داد . از این نظر می توان او را سایه من دانست . حالا هم همین طور است . کل روز با هم در ارتباط هستم . البته هر روز با والدین و مادرم صحبت می کنم . تا همین چند وقت پیش ، همه با هم زندگی می کردیم اما من تصمیم گرفتم که مستقل شوم . 
طبیعی است که با توجه به این همه ارتباط با پدرم ، او بارها مرا ملامت کرده باشد . این خوی جنگجویانه اش را من هم دارم چرا که از او این را گرفته ام . او خیلی روراست و صریح است و به همین خاطر مورد احترام است . من همیشه آن چه در ذهنم بوده را بی پرده گفته ام و این برای من گاهی مشکلاتی هم ایجاد کرده است . اما بیشتر لحظات خوب داشتم تا بد . این که می بینم پدرم پس از موفقیت هایم اشک می ریزد ، مرا احساساتی تر هم می کند . این را زیاد نمی گوید اما در ایام کریسمس همیشه به من می گوید :"دوستت دارم " یا " به تو افتخار می کنم . " گریه پدرم را فقط دو بار دیده ام : یکی زمانی که پدر بزرگم فوت شد و دیگری در زمان قهرمانی جام جهانی .
رنه مثل پدر دوم من است . علاوه بر آن ، دوست و برادرم است . من همیشه همه چیز را در کل زندگی ام به او گفته ام . همیشه ندیده ام که ضعف داشته باشد یا گلایه کند . مسئولیتی که پدرم برایش گذاشت ، یک هدف و تعهد شخصی بود . من به لطف افرادم تبدیل به آدم فعلی شده ام .

حقیقت در مورد پیوستنم به رئال مادرید
من فقط یک بچه بودم ، هیچ تجربه ای نداشتم و هیچ چیز نبرده بودم . برای من رئال مادرید ، یک کهکشان دیگر بود . یک چیز دست نیافتنی . رویای کل زندگی ام این بود که بازیکن سویا شوم . با تمام قلبم سویایی بودم . با بایریس به پیزخوان هم رفته بودم . تیم دوم من دپورتیوو بود چرا که بایریس و آبی های ریازور ، گروه های هواداری دوست هم بودند . به همین خاطر است که پرچم دپور را در اتاقم داشتم یا همین طور پیراهن ببتو و پوستر ریوالد. در همان تابستان ، روزنامه ها هر روز در مورد انتقال احتمالی می گفتند ...

http://s1.picofile.com/file/7604721719/sergiolibro03.jpg

در پایان آگوست در اردوی تیم ملی بسر می بردم که من و برادرم تصمیم گرفتیم که با کت و شلوار سفید عکس بگیریم تا کمی ماجرا را بامزه تر کنیم چرا که ماجرا خیلی جنجال ساز شده بود . من یک کت و شلوار جدید خریدم . ین برایم شانس آورد چرا که همه چیز خوب پیش رفت . به عنوان بازیکن سویا به اردو رفتم و به عنوان بازیکن رئال مادرید بیرون آمدم . هم تیمی هایم با من شوخی می کردند .یکی از من می پرسید که نکند می خواهم به مراسم بهترین ها بروم ، دیگری می گفت که انگار آمده ام عروسی و ... خواکین هم یک کت و شلوار روشن داشت که کمی به کرم می زد . هر دو لباس هایمان را از یک فروشگاه خریده بودیم . 
با مدیر سویا در دفترش مکالمه ناخوشایندی داشتیم . هرگز نمی خواستم این را فاش کنم اما فکر می کنم که حالا زمانش رسیده که هواداران بدانند که به من چه گفت . ما اولین بازی خود در لالیگا را هم انجام داده بودیم و سه ، چهار روز مانده بود تا بازار نقل و انتقالات بسته شود . مدیر سویا به من گفت که یک بازیکن آکادمی هرگز نباید به فکر پول در آوردن در سویا باشد . این برایم خیلی آزار دهنده بود . هر چند که هنوز خیلی بچه بودم اما به او گفتم که فراموش نکند که سویا به لطف بازیکنان آکادمی خود تبدیل به یک باشگاه بزرگ شده است . چند ماه قبلش ، زمانی که خبر تمایل باشگاه های متعدد اسپانیایی به من مطرح شده بود ، ما پیشنهاد تمدید قرارداد مادام العمر به باشگاه دادیم که نپذیرفتند . این قراردادی ده ساله بود که تنها شرطش این بود که می خواستیم که دستمزد به اندازه بازیکنان بزرگ تیم بزرگسالان شود که همیشه یک خارجی بود . به مدیر گفتم که خوب است که به آنهایی که از خارج می آیند خوب پول بدهد اما می خواستم بفهمد که آنهایی که از رده های پایه می آیند هم باید به همان اندازه مورد توجه قرار گیرند .
در نهایت انتقال انجام شد . این یک انتقال بود . مردم داستان را فقط از زبان یک طرف شنیده اند و به همین خاطر در طول این سالها وقتی به پیزخوان بر می گشتم علیه من شعار می دادند . واقعیت این است که سویا همان طور مرا فروخت که بازیکنان دیگرش را فروخته بود . در ابتدا می خواستم که یک کنفرانس مطبوعاتی داشته باشم تا شرایط را توضیح دهم و مهمتر از هر چیز با هواداران وداع کنم اما به من توصیه کردند که این کار را نکنم .

http://s2.picofile.com/file/7604721498/sergiolibro02.jpg

پیوستنم به رئال مادرید هیجان انگیز بود : معارفه ، استادیوم ، هواداران و ... در ذهنم فکر هایی کرده بودم که چطور می تواند باشد اما هرگز گمان نمی کردم که این قدر فوق العاده باشد . کم کم داشتم با اسطوره هایم در یک رختکن قرار می گرفتم . وقتی که باید با روبرتو کارلوس و زیدان روبرو می شدم ، قلبم تند تند می زد . همین طور رونالدو ، بکام ، رائول و کاسیاس که دو تای آخری را از تیم ملی اسپانیا می شناختم و کمک زیادی به من کردند . آنها همیشه حواسشان به من بود . 

عاشق خالکوبی
پشت گوش چپ : کلمه چینی برای " گرگ " که حیوان مورد علاقه ام است. (قبلا هم گفته بود که علت دیگرش شباهت این کلمه چینی به مخفف اسمش یعنی SR است) .
ساعد راست : یک جن است . 14 ساله بودم . (اولین خالکوبی اوست) . وقتی پدرم فهمید بی اندازه عصبی شده بود . در آن موقع خالکوبی خیلی مد بود و من هم این یکی را انتخاب کردم .
مچ دست چپ : اول اسم پدر و مادرم است و بین آن عدد شانس من یعنی هفت به القبای رومی قرار گرفته است . 
انگشت میانی دست چپ : اول اسم سه خواهر و برادرم است . هر سه ما این خالکوبی را داریم هر چند که حرف بالایی توفیر می کند .

 

http://s3.picofile.com/file/7604723331/tatuajes.jpg

مچ دست راست : نامهای ما به زبان عربی است . رنه هم این خالکوبی را دارد . مچ من زینت بیشتری هم دارد و در کنار اسمم ، 4 کوچک به حروف عربی هم قرار گرفته است . بقیه اش مربوط به ترکیبی از حروف زبان قبایل مائوری است . 
کتف ها : نقل قول هایی از سیسرون (قیلسوف رومی) . روی کتف راست نوشته شده است :" روحیه مرگ دروغ می گوید ..." پیش از کلمه "مرگ " یک چهار رومی قرار گرفته که اشاره به روزی دارد که پدرم متولد شد و پس از " دروغ می گوید " عدد 27 قرار گرفته که اشاره به روز تولد مادرم دارد . روی کتف چپ نوشته شده است :" ... به سلامتی آنهایی که زنده هستند . " پیش از "آنها" عدد 3 قرار گرفته که روز تولد خواهرم است و در آخر حرف شش رومی که روز تولد برادرم است .
بازوی چپ : تلفیقی از چند چیز با مفهوم شخصی است . مریم مقدس ، مسیح ، یک جمله به ایتالیایی (خانواده ام ، خون من است) ، ستاره داوود به یاد مادر بزرگم ننا که به من یک ستاره طلایی داده بود که اغلب آن را به عنوان گردن بند به تن می کنم و کلمه "آزادی " به زبان انگلیسی .
بازوی راست : مخلوط چند چیز که هنوز کامل نشده است . این تلفیقی از احساسات است . نت های موسیقی ، الخیرالده (گنبد قدیمی در سویا که تبدیل به برج شد) ، با ستاره ای در کنار آن ، کلیدی برای قلبم ، دست فاطمه (یا "خمسه" به عنوان یکی از سمبل های ادیان مختلف) با مسیر چشم ، یک تاج ، یک صلیب ، دو لباس قدیمی نظامی با شماره 15 که شماره ام در تیم ملی اسپانیاست ... 
دست ها : نام والدینم هستند . روی دست راستم نوشته شده روبیو که لقب پدرم است و روی دست چپم " پاکی" حکاکی شده که نام مادرم است . 
دنده ها : جمله ای از نلسون ماندلاست که از فیلم "شکست ناپذیر " یاد گرفتم . "به خاطر روح دست نیافتنی ام از خدا ممنونم . من ارباب ... (در سمت راست) تقدیر خودم هستم ، کاپیتان روحم . 86-03-30" که همیشه او را تحسین می کرده ام و در موردش خیلی چیزها خوانده ام .
پائین کمر : نام خواهرم ، مریم را در کنار شماره 4 و نام برادرم رنه را به همراه یک صلیب قرار داده ام .
پائین شکم : این پاسخی به "S" است که موندی ، بهترین دوستم خالکوبی کرده بود . این "M" است که دو بال و دو انگشت دارد .
ساق پای راست : یک جام جهانی کوچک است که تاریخ 11-7-2010 روی آن قرار گرفته است .

 

[ چهارشنبه 13 دی1391 ] [ ] [ ارین ]


Click Here for Free Traffic!
Click Here for your Free Traffic!

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش امدید
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 163
بازدید ماه : 1393
بازدید کل : 133097
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1